درد من ...


درد من حصار برکه نیست 

    درد زیستن با ماهیانی است که:

        فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است !

تنهایی

سردم است ...

نمی دانم کجا هستم و به کجا خواهم رسید . فقط می دانم که آمده ام و باید بروم ، تا کجا نمی دانم...!

من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد...
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد...
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و می دانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند.
*فروغ فرخزاد*


تو می رفتی .. تو می رفتی ..

              و من در وحشت شبهای تنهایی ....


و من در سکوت سهم گین جاده همانگونه که آمده بودم خواهم رفت ...
ولی افسوس که دیگر امیدی به رسیدن ندارم . ...
امیدم تو بودی ولی رفتی و با رفتنت همسفر خسته خود را در خم جاده های زندگی تنها نهادی ...

با تو بدرود ای مسافر ... 

                    هجرت تو بی خطر باد!